گفتار سوم استان زابها
اشاره
دیوماسفان* زاب* زو و زاب.
دیوماسفان
نام فارسی این استان كه در عربی آن را استان الزوابی میگویند در كتاب ابن خردادبه، به دیوماسفان آمده «1» كه شاید دور از تحریف نباشد. و در كتاب قدامه به صورت روین ماسفیار «2» درآمده كه آن هم خالی از تحریف نمینماید. ولی در هردو كتاب نامی كه در عربی بدان نام خوانده شده استان الزوابی است یعنی استان زابها.
زاب
زاب نام سه رود بوده كه با صفت بالا و میانه و پایین از یكدیگر باز شناخته میشدند و به همین سبب هم استان زابها به سه تسو تقسیم میشده: تسوی زاب بالا و تسوی زاب میانه و تسوی زاب پایین. این استان جمعا دارای دوازده روستا و دویست و
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 8
(2). المسالك و الممالك، ص 236
ص: 54
چهلوچهار بیدر بوده و برداشت دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه و قدامه هر دو یك هزار و چهارصد كر گندم و هفت هزار و دویست كر جو و دویست و پنجاه هزار درهم نقد بوده.
این رودها نام خود را از ذو (- زاب) پسر تهماسب پادشاه باستانی ایران گرفتهاند. ثعالبی در ذكر پادشاهی ذو پسر تهماسب گوید:
«ابن خردادبه در كتاب تاریخش «1» گفته است كه نام ذو پسر تهماسب زاب است و این همان كسی است كه تسوهای زابها در عراق بدو منسوباند. چه او بود كه دو زاب را از ارمنستان تا دجله حفر كرد و در سواد (- سورستان قدیم و عراق كنونی) رود زاب را پدید آورد و سه تسو برای آن قرار داد. و ابن خردادبه گفته است كه شاهی میان او و گرشاسب مشترك بود بدینمعنی كه زاب به كارهای عمرانی میپرداخت و گرشاسب به كار جنگ.» «2»
زو و زاب
زو و زاب در تاریخ طبری 1/ 529 بدینگونه وصف شده است: «پس از مرگ منوچهر، افراسیاب ترك بر خنیرث و مملكت اهل فارس چیره شد و چنانكه گفتهاند سرزمین بابل را هم گرفت و در آنجا و در مهرجا نقذق (- مهرگانكده) اقامتی طولانی داشت و چون ویرانگریهای او در آبادیهای ایران و ستمكاریهای او بر مردم ایران فزونی یافت، مردم در سال پنجم از حكومت او دچار قحطی شدند و همچنان در این بلیه گرفتار بودند تا زو پسر تهماسب بهپا خاست، این نام را گاهی زاب هم تلفظ میكنند، (1/ 530) این زاب از نوادههای منوچهر بود و مادرش مادول دختر وامن از نوادههای فریدون بود. گفتهاند كه منوچهر در هنگام پادشاهیش بر این تهماسب به سبب جنایتی كه مرتكب شده بود خشمناك
______________________________
(1). این تاریخ گویا همان كتاب «جمهرة انساب الفرس و النواقل» است كه در شرححال ابن خردادبه و مؤلفات وی در جلد دوم همین كتاب (گفتار نهم، ص 145 به بعد) اجمالا بدان اشاره شد.
(2). ثعالبی، غرر ملوك الفرس ص 415
ص: 55
شد و چون در عدالت منوچهر نوشتهاند كه او در پادافره گناهكاران هیچ فرقی بین وضیع و شریف و دور و نزدیك نمیگذاشت، و میخواست تهماسب را به پادافره آن گناه به قتل برساند ولی بزرگان مملكت مانع از آن شدند، پس او را از قلمرو پادشاهی خود بیرون كرد و او به سرزمین ترك رفت و در آنجا در قلمرو حاكمی به نام وامن افتاد كه او را دختری بود كه چون منجمان پیشگوئی كرده بودند كه قتل وی به دست كسی خواهد بود كه از آن دخترزاده خواهد شد، از اینرو آن دختر را در قصری زندانی كرده بود (1/ 531) و تهماسب در آنجا به حیلهای آن دختر را كه از او باردار شده بود از زندان رهانید و چون پس از سپری شدن ایام عقوبت تهماسب منوچهر به وی اجازه بازگشت به سرزمین ایرانگرد (- در برخی نسخهها ایرانشهر) را داد او مادول را هم با خود به ایران آورد و او در اینجا پسری زاد به نام زو و این زو بود كه افراسیاب را از ایران بیرون راند. و چون این رویداد در روز آبان در ماه آبان بود ایرانیان این روز را به یادبود این كه از شر و فساد و ویرانگریهای افراسیاب رها شده بودند جشن گرفتند و این جشن آبان را پس از نوروز و مهرگان سومین عید بزرگ خود گردانیدند. «1»
این زو بسیار نیكسیرت و آبادگر بود، برای پایدار كردن مردم هفت سال از آنها خراج برداشت و بهآبادی كشور پرداخت و در سرزمین سواد نهری پدید آورد و آن را زاب نامید و در دو كرانه آن به دستور او شهری ساخته شد و این همان است كه المدینة العتیقة خوانده میشود و آن را استانی گردانید به نام استان زابها «2» و برای آن سه تسو قرارداد، تسوی زاب بالا و تسوی زاب میانه و تسوی زاب پایین ...» «3»
استان زابها در شرق استان اردشیر بابكان، كه پیش از این وصف آن گذشت، گسترده بود. و رودی كه به نام صراط بزرگ یا نیل آن را آبیاری میكرد در
______________________________
(1). طبری 1/ 529
(2). و كوّرها كورة و سمّاها الزّوابی. این مطلب را هم بر آنچه پیش از این درباره المدینة العتیقة یا كهن شهر گذشت، باید برای تحقیق بیشتر در این زمینه افزود.
(3). طبری 1/ 532
ص: 56
روستاهای آن به سوی جنوب روان بود. و رود زاب بزرگ هم كه مستقیما به دجله میریخت از همینرود جدا میشد. رود صراط یا نیل در مسافتی به اندازه یك روز راه در بالای شهر واسط به دجله میریخت و قسمتی از آن هم با زاب پایین در میآمیخت كه آن هم سرانجام وارد دجله میشد.
البته این نامها همواره به یك صورت باقی نمانده و بسیاری از آنها در دورههای مختلف به نامهای دیگری تغییر یافتهاند، چنانكه به گفته یاقوت رود نیل در مسافتی بین شهر نیل تا نعمانیه به نام زاب بالا خوانده میشد، و زاب پایین هم به همان رودی گفته میشده كه ابن سرابیون آن را رود سابس خوانده است. «1»
زابها هردو در ساحل شرقی دجله روان بودهاند. و هردو به فاصله صد میل از یكدیگر به دجله میریختهاند. زاب بالا كه زاب بزرگ هم خوانده میشده از كوههای واقع بین ارمنستان و آذربایجان سرچشمه میگرفته و در نزدیكیهای حدیثة (- نوكرد دوران ساسانی) به دجله میریخته. ولی سرچشمه زاب پایین یا زاب كوچك كه آن را به سبب تندی جریانش زاب دیوانه هم میخواندهاند در سرزمین شهر زور بوده و در نزدیكیهای سنّ به دجله میریخته. یاقوت گوید زاب بالا بین موصل و اربل روان بود و سرچشمه آن از جایی بوده كه آن را سرزمین مشتكهر خوانده و در حد بین آذربایجان و بابغیش در فاصله بین قطینا و موصل قرار داشته. گوید اصل آن چشمهای بوده در سر كوهی و از آنجا به درهای سرازیر میشده و در آغاز رنگ آن به شدت سرخ بوده و چون در كوهستانها و درهها و سنگلاخها جریان مییافته به تدریج از سرخی رنگ آن كاسته میشده آن چنانكه چون به دهی به نام باشزّی در دو منزلی موصل میرسیده بكلی صاف میشده. این رود از اینجا در سرزمینی از توابع موصل جریان مییافته كه یاقوت آن را ارض حفیتون خوانده و از آنجا در استانی به نام المرج از استانهای موصل روان میشده و همچنان ادامه مییافته تا در یك فرسخی حدیثه به دجله میریخته، و همین است كه به سبب تندی جریانش زاب دیوانه خوانده میشود.
______________________________
(1). لسترانج: بلدان الخلافة الشرقیة، ص 100.
ص: 57
و اما زاب پائین سرچشمهاش در كوهستان سلق بوده. گفتهاند ابن سلق كه نامش را بر این كوهستان گذارده بودهاند پسر احمد بن روح بن معاویه از قبیله بنی اود بوده و محل این كوهستان بین شهر زور و آذربایجان بوده است. رود زاب از اینجا در بین دقوقا و اربل روان بوده و در این هنگام فاصله آن تا زاب بالا در حدود دو تا سه منزل بوده و همچنان جریان مییافته تا در نزدیكیهای سنّ به دجله میریخته است. و در همینجا بوده كه عبید اله بن زیاد كشته شده و یزید بن مفرغ هم در نكوهش وی با اشاره به این واقعه در همینجا اشعاری گفته كه یاقوت آنها را نقل كرده «1».
یاقوت پس از وصف این دو زاب كه از سرزمینهای خارج عراق سرچشمه میگرفته و به دجله میریختهاند گوید بین بغداد و واسط دو رود دیگر به نام زاب جریان دارد كه آنها هم زاب بالا و زاب پائین خوانده میشوند. وی محل زاب بالا را در نزدیكی جایی به نام قوسین نشان داده و گوید گمان میكنم كه از فرات جدا میشود و در نزدیكیهای زرفامیه به دجله میریزد، و قصبه (- مركز استان) آن نعمانیّه است كه بر ساحل دجله است، و زاب پایین هم مركزش نهر سابس نزدیك شهر واسط است. یاقوت سپس میافزاید كه هریك از این زابها چندین قریه و زمینهای بسیاری را آبیاری میكنند، و در روایتی به نقل از سلفی این محلها را از قلمرو زاب بزرگ شمرده: بسكرة و توزر و قسنطینیه و طولقة و قفصة و نفراوة و نفطة و بادس. و گفته است كه در نزدیكی فاس بر ساحل دریا شهری است كه به آن بادس میگویند.
یاقوت در روایتی همچنین آورده كه زاب به استان كوچكی هم كه به آن ریغ میگفتهاند نیز گفته میشده و گوید كه ریغ یك كلمه بربری است به معنی زمین شورهزار (سبخه). و زاب همچنین به كورهای بزرگ و رودی تند آب در سرزمین مغرب نیز گفته میشده كه بر كناره صحرای بزرگ آنجا قرار داشته و دارای شهرهای گسترده و روستاهایی در دشت بین تلمسان و سجلماسه بوده و
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 2، ص 903
ص: 58
این رود بر آنها مسلط است و گویند كه كشتزارهای آنجا سالی دوبار درو میشوند. و آخرین نبردی كه بین مروان حمار آخرین خلیفه اموی و عباسیان روی داد و در آن نبرد سرنوشت خلافت اموی قلم خورد و دولت به عباسیان روی نمود در كناره همین زاب بالا بین موصل و اربل اتفاق افتاد. «1»
در جغرافیای كیهان این رود بدینگونه تعریف شده: «سرچشمه رود زاب از كوه داروجان است و جلگه زاب را مشروب كرده كوه آهنگران و بزنیان را قطع میكند و وارد رود دیاله میشود و در قسمتهای مختلفه به اسامی گاورود و سیروانرود و دیاله نامیده میشود، از كوههای حوالی گردنه اسدآباد در مغرب الوند سرچشمه میگیرد و از مشرق به مغرب تا حد عراق جاری است و از تنگههای باریك راهی برای خود حفر كرده از جبال شاهو و كله سر میگذرد و به طرف جنوب غربی منحرف شده بالاخره به دجله میرسد.» «2»
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 2، ص 904
(2). جغرافیای كیهان (سیاسی) ص 97 «در مقابل موصل در محلی كه آبها بواسطه تغییر نشیب از كوه به دو طرف مخالف یكدیگر میرود آبهای بانه و مكری ایران هم از تنگه الان در جنوب سردشت وارد زاب صغیر میشود.» (1/ 47) «كوههای مكری دارای دو نشیب مختلف است یعنی قسمتی از آبهای آن بتوسط تاتائو و جغتو (زرینرود) وارد دریاچه ارومیه میشود و قسمت دیگر به توسط زاب به دجله میریزد.» (1/ 47)
«سرچشمه رود زاب از كوه داروجان است و جلگه كوچك زاب را مشروب كرده كوده آهنگران و بزنیان را قطع میكند و وارد رود دیاله میشود. جریان آن بسیار نامنظم و در موقع بهار سیلابی و در فصل تابستان بسیار كمآب است.» (1/ 97)
ص: 59
گفتار چهارم استانهای بهقباد
اشاره
استان بهقباد بالا* استان بهقباد میانه* استان بهقباد پایین* خورنق* سدیر* طیزناباد* ایغار یقطین
استان بهقباد بالا
این استان كه در غرب دجله گسترده بود و از دو رود فرات و دجیل آبیاری میشد دارای شش تسو بود به این شرح:
تسوی بابل و تسوی خطرنیه و تسوی فلّوجه بالا و تسوی فلّوجه پائین و تسوی نهرین (- دو رود) و تسوی عین التمر «1» و وضع دیوانی آنها بدین صورت بوده است:
دو تسوی بابل و خطرنیه روی هم دارای شانزده روستا و سیصد و هفتاد و هشت بیدر بوده و وظیفه دیوانی «2» آن در سیاهه ابن خردادبه و قدامه هردو سه
______________________________
(1). این نامها در سیاهه ابن خردادبه و قدامه هردو یكساناند. ن. ك. المسالك و الممالك، ص 8 و ص 236
(2). آنچه در اینجا به «وظیفه دیوانی» تعبیر شده در اصل عربی «تقدیر» كوتاهشده تقدیر العشر است (ابن خردادبه، ص 11) كه مقصود از آن ده یك یا عشریه دیوانی است.
ص: 60
هزار كر گندم و پنجهزار كر جو و سیصد هزار درهم نقد است.
در هنگام فتوحات اسلامی سعد بن ابی وقاص پس از جنگ جلولاكه در آخر سال شانزدهم هجری روی داد به مدائن رفت و گروهی گرد آورده به ناحیه حیره شتافت. در این هنگام جمعی از دهقانان به اسلام گرویدند كه از آن جمله بودند بسطام (- ویستهم) پسر نرسی دهقان بابل و خطرنیه. و همچنین رفیل دهقان العال (- استان بالا) و فیروز دهقان نهر الملك و كوثی و چند تن دیگر از دهقانان. بلاذری كه این خبر را آورده گوید عمر هم متعرّض آنها نشد و زمینهای آنها را از دستشان درنیاورد و جزیه را هم از آنها برداشت. «1»
تسوی فلّوجه بالا- دارای پانزده روستا و دویست و چهل بیدر و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه و قدامه هردو پانصد كر گندم و پانصد كر جو و هفتاد هزار درهم نقد بود.
تسوی فلوجه پایین دارای شش روستا و هفتادودو بیدر، و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه «2» و قدامه «3» هردو دو هزار كر گندم و سه هزار كر جو و دویست و هشتاد هزار درهم نقد بوده است.
تسوی نهرین (- دو رود) دارای سه روستا و یكصد و هشتاد و یك بیدر و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه و قدامه هردو سیصد كر گندم و چهارصد كر جو و پانصد و چهل هزار درهم نقد بوده است. «4»
تسوی عین التمر دارای سه روستا و چهارده بیدر و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه و قدامه هردو سیصد كر گندم و چهارصد كر جو و چهل و پنج هزار درهم نقد بوده است. «5»
*** از نیمه اول قرن اول هجری و به تقریب بین سالهای سی و پنج تا چهل هجری
______________________________
(1). بلاذری: فتوح، ص 325
(2). المسالك و الممالك، ص 10
(3). المسالك و الممالك، ص 237
(4). المسالك و الممالك ص 10 و ص 237
(5). المسالك و الممالك، ص 10 و ص 237
ص: 61
در دوران خلافت امام علی بن ابیطالب صورتی از خراج و فرآوردههای مشمول خراج سرزمین سواد یا سورستان در آن قسمت كه از فرات آبیاری میشده در دست است كه حكایت از دگرگونیهایی در امر خراج در این دوران میكند.
بلاذری در روایتی از ابو زید انصاری و او از پدرش روایت كرده كه هنگامی كه وی از سوی امام علی بن ابی طالب به كارگزاری آبشخور فرات از سرزمین سواد منصوب گردیده. آن حضرت این محلها را در قلمرو كارگزاری او نام برده:
نهر الملك، كوثی، بهرسیر، رومقان، نهر جوبر، نهر در قیط و بهقبادات. و به او دستور داده كه خراج آنجاها را بدین ترتیب وصول نماید: از هرجریب كشت انبوه گندم یك درهم و نیم نقد و یك صاع گندم. و از هرجریب گندم كشت متوسط یك درهم نقد. و از هرجریب گندم تنك دو سوم یك درهم. و از جو نصف مقداری كه از گندم گرفته میشود. و از باغهایی كه دارای نخل و دیگر درختها هستند از هرجریب ده درهم. و از هرجریب تاكستان كه سه سال از آن گذشته و به سال چهارم رسیده و به بار نشسته باشد ده درهم. و از نخلهای تك درخت كه در جایی قرار گرفته كه رهگذران از خرمای آن میخورند خراج بردارند. و از صیفیكاریها و سبزیجات و دانهها و كنجد و پنبه هم خراج نستانند «1».
استان بهقباد میانه
این استان دارای چهار تسو بوده كه نام آنها در كتابهای ابن خردادبه و قدامه بدین صورت آمده:
1- تسوی جبّه و بداة
2- تسوی سورا و بربیسما
3- تسوی باروسما
4- تسوی نهر الملك
تسوی جبه و بداة، دارای هشت روستا و هفتاد و یك بیدر بوده و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه یك هزار و دویست كر گندم و یك هزار و
______________________________
(1). بلاذری، فتوح البلدان، ص 332- 333
ص: 62
ششصد كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد «1» و در سیاهه قدامه، یك هزار و پانصد كر گندم و یك هزار و ششصد كر جو و یكصد و پنجاه هزار درهم نقد «2» است.
تسوی سورا و بربیسما- دارای ده روستا و دویست و شصت و پنج بیدر بود و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه هفتصد كر گندم، و دو هزار و چهارصد كر جو و برنج و یكصد هزار درهم نقد «3». و در سیاهه قدامه یك هزار و پانصد كر گندم و چهار هزار و پانصد كر جو و دویست و پنجاه هزار درهم نقد است «4».
تسوی باروسما و نهر الملك، دارای ده روستا و ششصد و شصت و چهار بیدر بود و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه یك هزار و پانصد كر گندم و چهار هزار و پانصد كر جو و دویست و پنجاه هزار درهم نقد «5» و در سیاهه قدامه سه هزار و پانصد كر گندم و چهار هزار كر جو و یكصد و بیست و دو هزار درهم نقد «6» بوده است.
تسوی باروسما و تسوی نهر الملك را قدامه دو تسو نوشته و استان بهقباد میانه را به همین چهار تسو پایان داده «7» ولی ابن خردادبه پس از ذكر این چهار تسو یعنی تسوی جبه و بداة و تسوی سورا و بربیسما و تسوی باروسما و تسوی نهر الملك، گوید: این را هم گفتهاند كه باروسما و نهر الملك هردو یك تسو هستند و تسوی چهارم، سیبین (- دو سیب) و وقوف بوده است كه به املاك اختصاصی «8» انتقال یافته.
درباره این تسوی چهارم كه به نام سیبین و وقوف نامیده شده این مطلب گفتنی است كه این تسو در دوران ساسانی وجود نداشته و در دوران اسلامی به وجود آمده. قدامه داستان آن را چنین نوشته است:
«سیبین (- دو سیب) كه نامی از آنها در روزگار ایرانیان نبود بدینگونه به وجود آمدند كه در ایام حجاج شكافهایی در مجرای رود (- دجله) پدید آمد
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك، ص 8
(2). قدامه، المسالك، ص 236
(3). المسالك، ص 10
(4). المسالك، ص 237
(5). المسالك، ص 11
(6). المسالك، ص 237
(7). المسالك، ص 237
(8). المسالك، ص 11
ص: 63
كه آب را از مجرای اصلی منحرف گردانید و زمینهای بسیاری را فراگرفت و به مرداب بدل ساخت كه پیوسته رو به فزونی داشت حجاج این واقعه را به ولید خلیفه اموی خبر داد و این را هم به او نوشت كه هزینه بستن این شكافها و جلوگیری از غرق زمینها را سه میلیون درهم برآورد كردهاند ولید با خرج این مبلغ هنگفت موافقت نكرد ولی مسلمة بن عبد الملك به او پیشنهاد كرد كه او از مال خودش این مبلغ را بپردازد به شرط آنكه پس از هزینه این مبلغ خراج زمینهای پستی كه آب بدانها جریان یابد به وی اختصاص دهد، ولید با این پیشنهاد موافقت كرد و بدین ترتیب مسلمه با بستن آن شكافها و بیرون آوردن زمینها، زمینهای بسیاری به مساحت چند تسو به دست آورد و سپس برای آبیاری آنها دو نهر كند كه آنها را سیبین (- دو سیب) نامید و در نتیجه كارگران و برزگران بسیاری به آنجا روی آوردند و آن زمینها را آباد كردند. و بسیاری از زمینداران آن حوالی هم برای اینكه در پناه او قرار گیرند به او پیوستند. و چون دولت بنی عباس به روی كارآمد و اموال بنی امیه را گرفت همه این سیبین را به داود بن علی بن عبد اله بن عباس از بزرگان آن خلافت به اقطاع واگذار كرد و پس از او از وارثان او خریداری شد و جزء خالصههای دولتی گردید «1» یاقوت سیب را به مجرای آب معنی كرده و گوید این دو سیب كه به سیب بالا و سیب پائین معروف بودهاند از تسوی سورا به شمار میرفتند و نزدیك قصر ابن هبیره بودند و گوید سیب همچنین نام رودی در بصره بوده كه قریه بزرگی را آبیاری میكرده و در خوارزم هم موضعی را به نام سیب نشانی داده است. «2»
استان بهقباد پائین
این استان دارای پنج تسو بوده كه در فهرست ابن خردادبه و قدامه به این نامها آمدهاند: «3»
______________________________
(1). المسالك، ص 8 آنچه به املاك اختصاصی ترجمه شده در اصل «الضیاع» است كه كوتاه شده، الضیاع الخاصه است و در همین معنی به كار میرفته.
(2). معجم البلدان، ج 3، ص 208- 209
(3). ابن خردادبه المسالك و الممالك ص 8 و 11- قدامه و المسالك و الممالك ص 236 و 238
ص: 64
1- تسوی فرات بادقلی 2- تسوی سیلحین 3- تسوی نستر 4- تسوی رودمستان 5- تسوی هرمزجرد
ابن خردادبه پس از نقل این نامها گوید: «و این را هم گفتهاند كه رودمستان و هرمزجرد روستاهای پراكندهای هستند از چند تسو.
تسوی فرات بادقلی دارای شانزده روستا و دویست و هفتاد و یك بیدر بود.
وظیفه دیوانی (عشریه) آن در سیاهه ابن خردادبه دو هزار كر گندم و دو هزار و پانصد كر جو و برنج و نهصد هزار درهم نقد. و در سیاهه قدامه دو هزار كر گندم و دو هزار و پانصد كر جو و شصت و دو هزار درهم نقد «1» بوده است.
تسوی سیلحین، كه خورنق و طیزنآباد هم جزء آن است. دارای سی و چهار بیدر بوده و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه یك هزار كر گندم و یك هزار و هفتصد كر جو و یكصد و چهل هزار درهم نقد «2» و در سیاهه قدامه یك هزار كر گندم و یك هزار و پانصد كر جو و یكصد و چهل هزار درهم نقد «3» بوده است.
دو محلی كه در ابواب جمعی این تسویه نام خورنق و طیزنآباد ذكر شدهاند هردو از جاهای معروفی بودهاند كه به سبب زیباییهای طبیعی و ویژگیهای دیگر آنها از دیرباز از دوران پیش از اسلام تا دورههای اسلامی همچنان آباد و پرجاذبه بوده و آثاری از آنها در تاریخ و تاریخ ادبیات این دوران باقیمانده است.
خورنق
خورنق نام كاخی بوده است در سورستان یا دل ایرانشهر از ساختههای شاهان ساسانی كه آباد و معمور به دورههای اسلامی رسیده و به اعراب انتقال یافته و در این دوران هم تا مدتها همچنان پایدار مانده و اثر آن در تاریخ این دوران دیده میشود. این نام عربیشده خورنگاه است و آن به بناهایی گفته میشده كه شاهان یا بزرگان در شكارگاهها و جاهای دور از شهر میساختهاند برای توقف موقت و رفع خستگی
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 11 و ص 238
(2). المسالك و الممالك ... ص 11
(3). المسالك و الممالك ... ص 238
ص: 65
كه معمولا چون محل خوروخواب آنها در ایام شكار بوده ازاینرو آنها را خورنگاه میگفتهاند كه به خورنق معرّب و معروف شده.
یاقوت سه تا از اینگونه بناها را كه خورنق مینامیدهاند ذكر كرده كه یكی از آنها در مغرب بوده و دیگری در نیم فرسخی بلخ كه آن را خبنگ میخواندهاند و دیگر همین است كه در سرزمین سواد یا سورستان بوده و گوید هرآنچه در اشعار شعرا یا وصف تاریخنگاران درباره خورنق آمده درباره همین خورنق است.
درباره سازنده این كاخ، آنچه معروف است و در تاریخها هم آمده این است كه آن را نعمان بن منذر از خاندان نصر كه امارت بر اعراب این منطقه را از طرف دولت ساسانی برعهده میداشتند به دستور یزدگرد پسر شاپور دوم معروف به ذو الاكتاف برای اقامت پسرش بهرام گور ساخته و در علت آن گفتهاند كه چون بهرام را در كودكی بیماریای عارض شده بود كه برای درمان آن جایی خوش آبوهوا میجستهاند محلی را كه این كاخ در آن ساختهشده از این لحاظ بهترین جا یافتهاند.
بلاذری در فتوح البلدان چنین آورده است:
خورنق جایی قدیمی و فارسی بود آن را نعمان بن امرئ القیس برای بهرام گور پسر یزدگرد پسر بهرام پسر شاپور ذو الاكتاف ساخت، و بهرام گور در نزد او بود و نعمان هم همان است كه از شاهی چشم پوشید و سر به بیابان گذارد. و چون دولت مبارك (مقصود دولت بنی عباس است) پاگرفت خورنق را به ابراهیم بن سلمه یكی از داعیان این دولت در خراسان به اقطاع داد (یعنی منصور) او (- ابراهیم بن سلمه) جد عبد الرحمن بن اسحاق قاضی است كه در خلافت مأمون و معتصم در مدینة السلام بود و او مولای رباب بود، و ابراهیم سلمه در خلافت ابو العباس بر خورنق گنبدی بساخت و پیش از او آنجا گنبد نداشت.
(فتوح البلدان ص 352).
از اشعار شعرا و وصف نویسندگان درباره خورنق میتوان به خوبی دریافت كه آنچه این كاخ را از قدیم تا دورههای بعد زبانزد شعرا و نویسندگان كرده نه
ص: 66
تنها شكوه و عظمت خود كاخ بلكه و همچنین زیبائیهای محل آن و سرسبزی و طراوت و ویژگیهای سرزمینی بوده است كه این كاخ در آن ساختهشده بود «1».
سدیر
خورنق را غالبا باسدیر ذكر میكنند. و این دو قصر به دوران قدیم ایران و پیش از اسلام بازمیگردند. عدی بن زید كه مدتها پیش از اسلام به هلاكت رسیده از آن نام برده و همچنین اسور ابن یعفر كه او هم شاعری جاهلی و قدیم بوده است آن را در این شعرش یاد كرده.
اهل الخورنق و السّدیر و بارقو القصر ذی الشّرفات من سنداد درباره سدیر و معنی آن آراء مختلفی نقل شده ابن سكیت از اصمعی نقل كرده كه سدیر فارسی است و اصل آن سادل (- سه دل) بوده، یعنی گنبدی كه در آن سه گنبد متداخل باشد گوید. و اینجا همان است كه امروز آن را سدلی میخوانند و عربها آن را معرب ساخته و سدیر گفتهاند.
عمرانی گفته كه سدیر موضع معروفی است در حیره و نام نهری است و گفتهاند كه سدیر نام قصری است نزدیك خورنق كه نعمان بزرگ آن را برای یكی از پادشاهان عجم ساخته. ابو حاتم گفت من از ابو عبیده شنیدم كه میگفت سدیر همان سدلی است یعنی جائی كه سه در داشته باشد و این فارسی معرب است. بعضی هم گفتهاند كه اینجا را سدیر خواندهاند به سبب كثرت سبزی و درخت آنجا كه چشمگیر بوده گویی آن را عربی پنداشتهاند از سدیر نخل یعنی سیاهی آن از كثرت سبزی ... (معجم البلدان (3/ ص 59- 61)
طیزنآباد
یاقوت درباره اشتقاق و علت این نامگذاری گوید:
آنچه به نظر من میرسد این است كه این نام اصلش
______________________________
(1). وصف این زیبائیها را در قصیده مانندی از شاعری به نام علی بن محمد كوفی در معجم البلدان ج 2 ص 490 خواهید یافت
ص: 67
ضیزناباد بوده كه فارسیزبانان چون ض در كلامشان نیست آن را طیزناباد گفتهاند. و ضنیرن هم پدر نضیره بنت الضیزن است كه پادشاه حضر (الحضر) بوده. و من مدتی پس از اینكه این مطلب را نوشتم به كتاب فتوح البلدان بلاذری دست یافتم و دیدم در آنجا نوشته كه طیزنآباد پیش از این ضیزناباد خوانده میشد. و به ضیزن پسر معاویة بن عمرو بن عبید سلیحی منسوب است و از كلبی نقل كرده كه ضیزن معاویة بن الاحرام بن معد بن سعد ... است و از درستی آنچه به نظر من رسیده بود خوشحال شدم ...
یاقوت گوید این نام عجمی است و ضیزناباد جایی است بین كوفه و قادسیه بر كناره جاده كه جاده حجاج است و میان آنجا تا قادسیه یك میل فاصله است.
اینجا اقطاع اشعث بن قیس بن عمر بن الخطاب بود و از باصفاترین جاها بود پوشیده از تاكستانها و درخت و میخانهها و جاهای شرابگیری (- معاصر) و یكی از جاهایی بود كه مردم برای خوشگذرانی و لهوولعب به آنجا میآمدند و آنجا اكنون ویرانه است و اثری از آن نمانده مگر قبههای (قباب) كه آنها را قباب ابی نواس میگویند، و اخبار مردم خوشگذران و بیپروا در آنجا بسیار است كه ذكر آنها به طول میانجامد ابو نواس درباره اینجا اشعاری دارد كه یك بیت آن این است:
قالوا تنسّك بعد الحجّ قلت لهمارجو الآله و اخشی طنیرناباد یعنی به من گفتند كه بعد از حج به عبادت بپرداز گفتم به خدا امید دارم ولی از طیزناباد میترسم.
علی بن یحیی گفت كه محمد بن عبید اله كاتب به من گفت كه از مكه برمیگشتم چون به طیزناباد رسیدم شعر ابی نواس یادم آمد كه گفته بود:
بطیزناباد كرم ما مررت بهالا تعجبت ممن یشیرب الماء یعنی در طیزناباد تاكستانی است كه من هیچوقت از آنجا نگذشتم مگر اینكه تعجب كردم از اشخاصی كه آب مینوشند ... «1»
______________________________
(1). معجم البلدان ج 3/ ص 9- 570
ص: 68
*** دو تسوی رودمستان و هرمزجرد، و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه پانصد كر گندم و پانصد كر جو و ده هزار درهم نقد «1» و در سیاهه قدامه پانصد كر گندم و پانصد كر جو و بیست هزار درهم «2» نقد بوده است.
*** تسوی نستر دارای هفت روستا و یكصد و هفتاد و سه بیدر بود و وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه یك هزار و دویست و پنجاه كر گندم و دو هزار كر جو و برنج و سیصد هزار درهم نقد. «3» و در سیاهه قدامه دو هزار و دویست كر گندم و دو هزار كر جو و سیصد هزار درهم نقد «4» بوده است.
*** ایغار یقطین
ایغار یقطین كه از چند تسو تشكیل میشد، وظیفه دیوانی آن در سیاهه ابن خردادبه دویست و چهار هزار و هشتصد و چهل درهم بوده كه مستقیما به بیت المال پرداخت میشده «5». و در سیاهه قدامه یك هزار و دویست كر گندم و دو هزار كر جو، و دویست و چهار هزار و هشتصد درهم نقد بوده است. «6»
ایغار به املاكی گفته میشده كه حاكمان بهعنوان امتیازی برای صاحب آنها كه معمولا از بزرگان میبودهاند آنها را از خراج معاف میكردهاند.
قدامه در اینباره چنین نوشته است: «پیدایش ایغار یقطین كه نه در روزگار ایرانیان و نه در آنچه ما از زمینهای سواد در روزگار آنان نوشتیم نامی داشت بدینگونه بود كه املاك یقطین كه یكی از صاحبان دعوت عباسی بود، و عبارت بود از دهات متعددی از تسوهای مختلف، از خراج معاف گردیده بود و به همین سبب همه آن املاك به نام ایغار یقطین خوانده میشد و گرچه این املاك بعدها
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 11
(2). المسالك و الممالك، ص 238
(3). ابن خردادبه، المسالك و الممالك ص 11
(4). المسالك و الممالك ص 238
(5). المسالك و الممالك، ص 11
(6). المسالك و الممالك، ص 238
ص: 69
به سلطان منتقل شد ولی نام آن همچنان ایغار یقطین باقیماند «1»».
توضیح: آنچه درباره وظیفه دیوانی استانها و تسوهای سواد نوشته میشود از روی سیاهه ابن خردادبه و قدامه است كه هردو بازنویسی از دیوان خراج این استانها است كه چنانكه پیش از این هم ذكر شد به دورههایی قدیمتر از دوران این دو نویسنده بازمیگردد، و از آن نباید چنان فهمید كه در دورههای مختلف تاریخی از این سنت دیوانی عدول نشده و همیشه خراج آنها همان بوده كه در دیوانها ضبط میشده، بلاذری در فتوح البلدان مواردی را آورده كه از آنها چنان برمیآید كه در دوران خلفا حكام عرب زیاد به ضبط دیوانها پایبند نبودهاند و نه تنها بر آن مقدار كه مشخص بوده اكتفا نمیكردهاند بلكه بر فرآوردههای دیگری هم بجز آنچه از زمان اصلاحات انوشروان معمول و متعارف بود و عمر هم همانها را بهعنوان پایه و اصل پذیرفته بود نیز به دلخواه خود خراج میبستهاند. چنانكه وقتی مغیرة بن شعبه، كه شرححال مختصری از او پیش از این گذشت، در زمان عمر كارگزار سواد (- سورستان) بود به خلیفه نوشت كه در این حدود ما گونههایی از محصولات هست كه بیش از گندم و جو است و او از آن گونهها ماش و انگور و یونجه و گونههای كنجد را برشمرده بود كه بر آنها یك هشتم خراج بست در صورتی كه تا آن تاریخ آن محصولات مشمول خراج نمیبودند، بلاذری آورده كه او درخت خرما را معاف ساخت. ظاهرا مراد تك درختهای خرما بوده و نه نخلستانها «2»؛ ولی در روایتی آمده كه عمر از درخت خرما هم آنچه مرغوب بوده كه آنها را نخل فارسی میگفتهاند از هردرختی سالیانه یك درهم، و آنچه نامرغوب بوده كه آنها را نخل دقل میخواندهاند از هردو درخت یك درهم خراج میستانده و پنبه هم كه از خراج معاف بوده بر هرجریب پنبه هم پنج درهم خراج نهاده است. «3»
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 241
(2). بلاذری، فتوح البلدان، ص 331
(3). بلاذری، فتوح البلدان، ص 331
ص: 71
گفتار پنجم بغداد در عصر ساسانی
اشاره
نام بغداد* شهر منصور* آثار ساسانی در بغداد* شاهراه بزرگ شرق و غرب* جاده خراسان* بازار بغداد* نكتههائی درخور توجه
نام بغداد
بغداد نامی كهن برای سرزمینی آباد و معمور در شمال تیسفون پایتخت دولت ساسانی بود كه یكی از مناطق مهم كشاورزی و اقتصادی آن دولت و از مراكز شناخته شده بازرگانی جهان به شمار میرفت. زیرا از یك سو بر سر شاهراه بزرگ شرق و غرب كه در آن زمان به نام راه خراسان شناخته میشد و بعدها به نام راه ابریشم معروف گردید قرار داشت، و از سوی دیگر در مجاورت پایتخت دولتی بزرگ و فراگیر همچون دولت ساسانی بود كه در آن روزگار یكی از مراكز مهم سیاست در جهان آن روز بود، و بدین سببها از دیرباز یكی از ایستگاههای مهم آن شاهراه بزرگ به شمار میرفت و نام بغداد در تمام مسیر آن راه از شرق تا غرب نامی مأنوس و آشنا بود.
ص: 72
این نام مركب است از بغ و داد. بغ از زمان خیلی قدیم و پیش از زردشت در ایران به معنی خدا یا یكی از ایزدان بوده. بغ در دو لوحه زرین و سیمین كه در كاوشهای باستانشناسی همدان پیدا شده و در آنها داریوش كشورهائی را كه در قلمرو فرمانروائی او بودهاند یاد میكند چنین آمده است: «داریوش ... میگوید این پادشاهی كه من دارم ... اهورامزدا كه بزرگترین بغان است به من بخشید ...» «1»
اینگونه تركیب در نامها كه در آنها صاحبنام را در پناه نامی مقدس در میآورند و او را از دادههای وی میشمارند در زبان فارسی از روزگاران كهن معمول بوده و هنوز هم معمول و متداول است. از نمونههای قدیم آن مهرداد (- میترادات) و تیرداد «2» و بغداد و بغكرت «3» و زروانداد «4» و یزداد «5». و از نمونههای جدید آن خداداد و الله داد و حتی علیداد و نظائر اینها را میتوان یاد كرد.
بغداد كه در زبان فارسی تركیبی ساده و قابل درك است برای كسانی كه بخواهند در جای دیگری جز زبان فارسی اصل و تباری برای آن بیابند به كانونی از ابهام بدل میشود كه پژوهنده را در لابلای اقوال مختلف و گاه متضاد سرگردان میسازد. چنانكه در مقدمه «كتاب بغداد» ساختهوپرداخته چهار تن از
______________________________
(1). فرهنگ ایران باستان، پورداود، ص 154. به مآخذ ذكر شده در ذیل همان صفحه نیز مراجعه شود.
(2). تیر كه نام یكی از ماههای سال است در قدیم از نامهای مقدس بوده.
(3). بغ داد و بغكرت، نام دو تن از شهریاران پارس در حدود سال 220 پیش از میلاد بوده است (بهار، سبكشناسی، ج 1، ص 131) برای آگاهی بیشتر درباره این شهریاران نگاه كنید به كریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه فارسی، چاپ تهران، ص 50 و مورگان، تاریخ سكههای شرقی چاپ پاریس، ص 270 تا 288.
(4). زروانداد، پسر مهرنرسی وزیر بزرگ و پرآوازه بهرام پنجم پادشاه ساسانی بود، مهرنرسی سه پسر داشت یكی همین زروانداد كه به كار دین پرداخت و به مرتبه هیربدان هیربد رسید، و دیگر ماه گشنسب كه سرپرست دیوان خراج بود، و دیگر كاردار كه بزرگترین فرمانده سپاه بود، (كریستن سن، ایران در زمان ساسانیان متن فرانسه ص 273، ترجمه فارسی ص 193) و طبری 1/ 870.
(5). یزداد، كوتاهشده ایزدداد یا یزدان داد، پدر محمد بن یزداد از دبیران معروف خراسان در قرن دوم و سوم هجری.
ص: 73
محققان معاصر عراقی، آقایان دكتر مصطفی جواد- دكتر احمد سوسه و دكتر محمد مكیه و ناجی معروف، دیده میشود.
در این مقدمه در اینباره چنین آمده است:
تاریخنگاران چه گذشته و چه امروز در بیان نام «بغدا» و مشخص ساختن معنای آن همداستان نیستند برخی گفتهاند كه اصل آن «بعل جاد» بوده به زبان بابلی كه بهمعنای «اردوگاه بعل»- «معسكر بعل» است، و برخی گفتهاند اصل آن «بعلداد» بوده، یعنی خدای آفتاب. و برخی گفتهاند كه این واژه كلدانی است و اصل آن «بلداد» بوده و بل نام خدای كلدانی است و داد هم واژهای است آرامی به معنی «فتك» (یعنی كشتن و دریدن ...) و همچنین میگویند در دوران بخت النصر (604- 562 پیش از میلاد) جنگ بزرگی روی داد كه بخت النصر در آن پیروز گردید. و به قصد جاودان ساختن آن پیروزی این قریه را ایجاد كرد و آن را به نام بت بل نامید. و برخی گفتهاند كه این نام بابلی و از عهد حمورابی در قرن هیجدهم پیش از میلاد است و اصل آن (بیت كداداد) یعنی (خانه گوسفند یا گوسفندان) است. و برخی از محققان هم بر این باورند كه كلمه بغداد را اصلی آریایی است. و نخستینبار آن را كشیها «كاسیها» (از اقوام قدیم زاگرس كه در نوشتههای غربی به نامCassites ذكر میشوند) در اوائل هزاره دوم پیش از میلاد بكار بردهاند و معنای آن داده خداوند است. و ایرانیان هم این را چنانكه عادتشان است (- علی عادتهم) تفسیر میكنند و آن را به یك اصل فارسی برمیگردانند كه آن «باغداد» است یعنی بستان دادویه یا بغدادی یعنی: بت به من داد. یا «باغ ای داد» است كه نام باغی بوده كه خسرو انوشروان (532- 579 م) در این منطقه به وجود آورده و همه آن قریه به آن نام خوانده شده «1» و نیز گفتهاند كه بغ پادشاه چین بوده و بازرگانان چینی هنگامی كه از بازار بغداد با بهره بسیار به زادگاه خویش برمیگشتند میگفتند: «بغداد» یعنی این بهره از دادههای شاه است.
و این سستترین اقوال در اینباره است كه احتمال آن هم بسیار بعید است. «2»
______________________________
(1). مأخذی برای این اقوال كه از ایرانیان نقل شده ذكر نشده است.
(2). در تاریخ بغداد تألیف خطیب بغدادی از مؤلفان قرن پنجم هجری درباره این اسم آمده:-
ص: 74
این توهم از اینجا برخاسته كه در فارسی پادشاه چین را بغپور میخواندهاند و ظاهرا این ترجمهای بوده است از لقبی كه چینیان پادشاه خود را بدان لقب میخواندهاند و به همین معنی بوده (یعنی پسر خدا).
شهر منصور
منصور خلیفه عباسی كه در سال 145 هجری در این منطقه شهری برای پایتخت خود پیافكند آن را مدینة السلام خواند ولی شهرت نام كهن بغداد و ریشه تاریخی آن چنان استوار بود كه نام نو نهاده را هم در خود پوشانید و چیزی نگذشت كه مدینة السلام فراموش شد و شهر نوبنیاد هم همینكه شروع به گسترش كرد و زمینهای بیشتری از بغداد را در خود گرفت به نام بغداد معروف گردید. شهری كه منصور ساخت بنایی گرد بود با بارویی گرد. در تاریخ بغداد آمده كه قطر این شهر از دروازه خراسان (در شرق) تا دروازه كوفه (در غرب) 2200 ذراع و از دروازه بصره (در جنوب) تا دروازه شام (در شمال) نیز 2200 دراع بود «1». و به گفته همان تاریخ مساحت بغداد در یك روایت 53750 جریب بوده كه قسمت شرقی آن 26750 جریب و قسمت غربی آن 27000 جریب مساحت داشته. و در روایت دیگر مساحت بغداد 43750 جریب بوده «2» كه در هرحال مساحت شهر منصور با آن در خور سنجش نیست.
هرچند شهر مدینة السلام منصور هم دیری نپایید و از آن حتی مسجد جامع آن یا جاهائی كه معمولا به سبب قداست یا حرمت آنها نزد مردم از ویرانی مصون میمانند نیز كوچكترین اثری باقی نمانده «3» ولی با این حال باز همین بنای
______________________________
- «در شرق بتی است كه او را میپرستیدهاند به نام بغ و بغداد به فارسی یعنی داده بت به این سبب فقها این نام را نمیپسندیدهاند و منصور آنجا را دار السلام نامید، و احادیثی روایتشده كه بغداد نباید گفت چون بغ به معنی شیطان است و بغداد یعنی داده شیطان. تاریخ بغداد، ج 1، ص 58 و 56. كتاب بغداد، چاپ اتحادیه مهندسان عراقی، بغداد 1969، مقدمه ص 16.
(1). تاریخ بغداد، 1/ 73.
(2). تاریخ بغداد، 1/ 117.
(3). در كتابی كه به نام بغداد در سال 1969 میلادی به وسیله اتحادیه مهندسان عراقی و به-
ص: 75
ناپایدار منصور در آنجا باعث گردید تا نام بغداد با منصور آنچنان درهم آمیزد كه گذشتههای آن را تا پیش از این تاریخ هالهای از ابهام فراگیرد و از آن نامی برده نشود مگر در یك مورد كه آن هم با اعراب ارتباط مییابد و آن خبر حمله مثنی بن حارثه شیبانی به بازار سالیانه بغداد است كه قبل از دورانی كه به دوران فتوحات معروف شده است اتفاق افتاده و یاقوت پس از شرح این حمله كه تاریخ آن را در سال سیزدهم هجری نوشته آورده است كه جز این خبر از بغداد پیش از بنای منصور خبر دیگری به من نرسیده است «1» و از آنچه در مقدمه كتاب تاریخ بغداد، نگاشته احمد بن علی معروف به خطیب بغدادی كه در قرن پنجم هجری پرداخته شده و در چندین جلد به چاپ رسیده است، آمده به خوبی میتوان دریافت كه چگونه مدینه السلام منصور با بغداد درهم آمیخته و تاریخ بغداد به خورد تاریخ مدینه السلام رفته، زیرا با این كه در مقدمه این كتاب تصریح شده كه «این كتاب تاریخ مدینه السلام و خبر بنای آن و بزرگانی است كه در آنجا بودهاند و ...» نه تاریخ بغداد، ولی نخستین خبری كه در آن بلافاصله پس از این مقدمه روایت شده خبری است درباره بغداد «2» و عنوان كتاب هم «تاریخ بغداد او مدینة السلام» است كه هردو یكی پنداشته شدهاند.
بغداد نام سرزمین گستردهای بود كه دو تسوی بزرگ از دو استان سورستان یا سواد را دربرمیگرفت، یكی تسوی كلواذی از استان شادهرمز در شرق دجله و
______________________________
- تحقیق چند تن از پژوهشگران و نویسندگان عراقی (آقایان دكتر مصطفی جواد و دكتر احمد سوسه و دكتر محمد مكیه و ناجی معروف، انتشار یافت. درباره این شهر و تعیین موقع آن نسبت به شهر كنونی بغداد چنین آمده:
«تاریخنگاران و جغرافیانویسان را در اینباره اختلاف است، زیرا آثار این شهر قرنها است از میان رفته بهگونهای كه از بناها و دژها و باروها و خندق و دروازههای داخلی و خارجی آن نه تنها هیچ اثری باقی نمانده بلكه از مسجد جامع آن هم كه مكان مقدسی بوده حتی یك آجر و یا یك حرف از كتیبههایی كه بر آن نوشته بود، بر جای نمانده، و به همین سبب محل آن هم مانند دیگر محلهای این شهر ناشناخته است» (كتاب بغداد، چاپ بغداد 1969، ص 23).
(1). معجم البلدان، ج 1، ص 679.
(2). تاریخ بغداد، او مدینة السلام، جلد اول، چاپ دار الكتاب العربی، بیروت، لبنان، ص 3.
ص: 76
دیگر تسوی بادوریا از استان بالا در غرب دجله. و جدا ساختن مساحت بغداد هم در دو بخش شرقی و غربی آن پس از ذكر مجموعه مساحت آن در تاریخ بغداد به همین گستردگی آن در دو استان شرقی و غربی دجله اشاره دارد.
هرچند نامی كه منصور برای شهر خود برگزیده بود یعنی مدینة السلام نتوانست نام بغداد را از میان بردارد ولی شهرت و عظمتی كه این شهر نوبنیاد به سبب موقع طبیعی و اقتصادی و مركز سیاسی خود بهعنوان پایتخت خلافت دیرپای عباسی یافت، با كمك عامل دیگری كه در این دورههای عربی اسلامی در پوشیده داشتن همه سوابق گذشتهها اثری بسیار داشته یعنی عامل تعریب، كه تا كنون چندینبار به مناسبتهای مختلف بدان اشاراتی گذرا شده است، باعث گردید كه تمام سوابق گذشته بغداد هم در سایه آن شهرت و این عامل تغییر شكل دهد و رفتهرفته دوران ایرانی آن فراموش شود و نام بغداد با منصور عباسی آنچنان درهم آمیزد كه گویی پیش از بنای شهر او اینجا را نام و نشان و اثری در تاریخ نبوده. با اینكه همه شهرت و آوازه نام فارسی بغداد كه باعث شد نام مدینة السلام منصور را هم در سایه خود قرار دهد و آن را فراموش سازد. بازتابی از همان دوران قدیم یعنی عصر ایرانی آن بود. شبكه آبیاری این منطقه كه از خیلی قدیم و پیش از دوران عربی آن در آنجا به وجود آمده بود آنجا را به اندازهای آباد و سرسبز و خرم ساخته بود كه منصور خلیفه عباسی را فریفته خود ساخت و شهر خود را در آنجا پیافگند.
آثار ساسانی در بغداد
بغداد در حدود پنج تا هفت فرسخ در شمال مدائن قرار داشت و فاصلهی آن با پایتخت دولت ساسانی و وضع آن نسبت به آن پایتخت كموبیش همچون فاصله كرج با تهران امروز و وضع آن با این پایتخت بود. این محل به سبب باغها و مزارع سرسبز و خرم و دهات و آبادیهای فراوانی كه داشته برای مردم پایتخت ساسانی كه با آنجا فاصله زیادی هم نداشتهاند محل تفریح و تفرج
ص: 77
و نزهتگاهی آشنا بوده و پادشاهان ساسانی نیز در آنجا كاخها و باغهایی داشتهاند كه در فرصتهای مختلف ایامی در آنجاها میگذراندهاند.
از آغاز دوره ساسانیان نام بغداد هم در تاریخ ایران دیده میشود. در شاهنامه فردوسی در شرححال اردشیر بابكان بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی آمده كه وی پس از به سامان رساندن كارها به تیسفون رفت و در بغداد تاجگذاری كرد.
بهرام پنجم (بهرام گور 420- 438 م) نیز پس از شكار دو هفتهای برای استراحت و تفریح به كاخ خود در بغداد رفت و چندی بیاسود.
قباد اول (488- 536 م) هم چندگاهی در بغداد اقامت گزیده بود.
برخی از كاخهای ساسانی در بغداد تا عصر خلفا نیز باقیمانده بود هرچند در دوران خلفا تغییر نام داده بودند چنانكه كاخ شاپور در مصب رود رفیل كه از فرات آب میگرفت و به دجله میریخت و در نزدیكی بغداد ساختهشده بود پس از اینكه منصور خلیفه عباسی آنجا را به عموی خود عیسی بن علی به اقطاع داد، هم آن رود قدیمی به نام نهر عیسی خوانده شد و هم این كاخ شاپور به نام قصر عیسی معروف گردید.
محلی كه بعدها جزء شهر منصور گردید و به محله كرخ معروف شد دهی آباد و دارای ساختمانهایی بود كه آن را هم شاپور دوم ساسانی بنا كرده بود. منطقه مجاور شهر كاظمی یعنی كاظمین امروز نیز یكی از آن باغهای متعلق به یكی از پادشاهان ساسانی بود كه منصور آن را به عمارة بن حمزه بخشید. و محلی كه در بغداد منصور به نام مقبرة امام اعظم معروف گردید یعنی مقبره ابو حنیفه نعمان بن ثابت فقیه معروف كه مدتی به نام مقبره خیزران مادر هارون الرشید كه در آنجا دفن شده بود خوانده میشد ولی امروز همچنان به نام امام اعظم خوانده میشود باغی بوده مجاور یك قبرستان زردشتی كه ظاهرا در این دورهها اثری از آن باقی نمانده بود، و محل دیگری كه در بغداد منصور به نام ربض موسی بن صبیح خوانده میشد نام اصلی آن شیرویه بود. (تاریخ بغداد، ج 1، ص 84)
ولی شهرت و اهمیت بغداد در دوره ساسانی بیشتر از اینجا سرچشمه
ص: 78
میگرفت كه این منطقه در مسیر شاهراه بزرگ شرق به غرب قرار گرفته بود و نه تنها یكی از مراكز مهم این شاهراه بلكه در واقع چهار راهی از آن به شمار میرفت.
چهار راهی در شاهراه بزرگ شرق و غرب
شاهراه بزرگ خراسان كه حد شرقی آن تا چین امتداد مییافت از شرق به غرب از راه سمرقند و بخارا و مرو و طوس و نیشابور و ری و همدان و كرمانشاه به بغداد میرسید. از بغداد دو جاده به مدائن پایتخت ساسانی میرفت یكی از ساحل شرقی دجله و دیگری از ساحل غربی آن. این دو جاده را دو پل به هم میپیوست یكی در مدائن و دیگری در بغداد. از بغداد دو راه هم به طرف روم میرفت یكی از شمال غربی كه از راه شهر فیروز شاپور (- انبار) پس از عبور از فرات كه در آنجا هم پلی داشت به داخله روم و شهر انطاكیه كه مهمترین مركز تجارتی امپراطوری روم در آسیا بود میرسید، و دیگر از شمال بغداد كه به موصل و آسیای صغیر میرفت. از غرب بغداد نیز جادهای این شاهراه بزرگ را به بادیة الشام میپیوست و از جنوب غربی هم جادهای آن را از راه حیره به سرزمینهای عربنشین متصل میساخت.
بغداد گذشته از اینكه از راه خشكی در یكی از مراكز معتبر شاهراه شرق و غرب قرار داشت، در مسیر راه آبی هم كه شرق را به غرب میپیوست نیز جائی داشت. زیرا این سرزمین به وسیله دجله و فرات كه به هردو دست داشت هم به وسیله دجله و خلیجفارس به دریای آزاد و از آنجا به شرق میپیوست. و هم به وسیله فرات به دریای غرب راه مییافت.
ابن خردادبه در جایی كه از بازرگانان یهود رازانی سخن میگوید: كه از شرق به غرب و از غرب به شرق در خشكی و دریا سفر میكرده و در این سفرها از مسیرهای مختلف میگذشته و به زبانهای مختلف از عربی و فارسی و رومی و فرنگی و اندلسی و صقلبی حرف میزدهاند، از جمله مسیرهای آنها كه بر شمرده،
ص: 79
این یكی كه در اینجا نقل میشود از آنرو در خور تأمل است كه به ظن قوی وضع بغداد ساسانی را در حلقه زنجیره ایستگاههای دریائی شرق و غرب مینمایاند. گویی كه ابن خردادبه این صورت را هم مانند سیاهه استانهای دوازدهگانه و تسوهای شصتگانه سورستان یا سواد به شرحی كه پیش از این گذشت از دیوان قدیم كه به دوران ساسانی بازمیگشته است نقل كرده.
وی این مسیر را پس از یكی دو مسیر دیگری كه قبلا ذكر كرده چنین آورده است: «... یا اگر آن بازرگانان میخواستند كالاهای خود را از بلاد فرنگ در دریای غربی حمل میكردند تا انطاكیه، و سه منزل را از انطاكیه تا جابیه كه بندری در ساحل فرات بود در خشكی میراندند و در جابیه خود و كالاهایشان به فرات منتقل میشدند و این راه آبی را تا بغداد ادامه میدادند و در بغداد از فرات به دجله منتقل میشدند و در دجله تا أبلّه و از أبلّه تا عمان و سند و هند و چین كه همه اینها به هم پیوسته است میرفتند «1».
این مسیر به دو سبب با زمان ابن خردادبه نمیخواند یكی بدان سبب كه در این زمان در منتهاالیه دجله كه معمولا كشتیهای رودپیما را برای رفتن به دریای بزرگ با كشتیهای دریانورد عوض میكردهاند بندری به نام أبلّه وجود نداشته.
أبلّه در دوران اسلامی بهعنوان بندر بازرگانی و مسافری جای خود را به بصره
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 154.
آنچه ابن رسته مولف اصفهانی تبار عربی نویس در كتاب جغرافیایی خود اعلاق النفسیة در اواخر قرن سوم هجری درباره دجله و تغییر مجرای آن در دوران ساسانی و اسلامی نوشته پرتو روشنتری بر نوشته ابن خردادبه و مسیر دریایی بازرگانان رازانی میافكند. ابن رسته مینویسد: «پیش از اسلام كشتیهای دریانورد كه از دریا وارد دجله میشدند مستقیم و بیهیچ مانعی تا مدائن و بغداد پیش میرفتند ولی پس از آنكه در اواخر دوران ساسانی و اوائل اسلام دجله سد و بندهای خود را ویران كرد و آب آن از مجرای اصلی خود به طرف غرب و منطقه واسط، پیش از آنكه شهر واسط در آنجا به وجود آید، جریان یافت و در آنجا زمینهای پست را تا مسافت بسیار زیاد غرقه ساخت و بطایح (ماندابها) را به وجود آورد، آن راه مستقیم هم كور شد و به همین سبب آن بخش از دجله كه در جنوب این ماندابها قرار داشت و از این ماندابها آب میگرفت به نام دجله كور (- دجلة العوراء) خوانده شد. (اعلاق النفسیة ص 94 به بعد).
ص: 80
داده بود، و اگر هم در این دوران هنوز نامی از أبلّه برده میشود. چنانكه در گفتاری در همین كتاب گذشت (ج 2، گفتار نوزدهم، ص 253 به بعد)، تنها به سبب نهر مصفای آن و مراكز تفریح و تفرج آنجا و همچنین به سبب اهمیت هنری آنجا بخصوص در غنا و موسیقی بوده.
دیگر بدان سبب كه در روزگار ابن خردادبه یعنی قرن سوم هجری كه ماندابهای گستردهی جنوب عراق به سبب درهم شكسته شدن سد و بندهای دجله و تغییر مجرا دادن آن به وجود آمده بود دیگر دجله همچون گذشته یك راه بازرگانی سرراست و بیدردسر نبوده كه مستقیما بندر بغداد را به دهانه خلیجفارس به پیوندد و بازرگانانی از آن دست را كه همواره در جستجوی بهترین و سرراستترین راه بودهاند به خود جلب كند. در این زمان قسمتی از این راه را ماندابهای جنوب عراق كه در عربی آنها را «بطائح» خواندهاند فراگرفته بود. بنابراین شاید دور از واقع نباشد اگر این مسیری را كه ابن خردادبه در اینجا ذكر كرده بخشی از راه آبی مسیر كلی بین شرق و غرب از چین تا فرنگستان در دوران ساسانی یعنی پیش از شناخته شدن بندر بصره و پیش از پیدایش ماندابها در جنوب عراق بدانیم یعنی همان راهی كه سپاهیان ایران در زمان انوشیروان از تیسفون به أبلّه و از آنجا در امتداد خلیجفارس تا اقیانوس هند پیمودهاند.
برای توضیح نوشته ابن خردادبه شاید بیمورد نباشد كه این مطلب هم اضافه شود كه این بازرگانان شرق و غرب نورد دنیای قدیم هم برخاسته از رازان بودهاند كه ولایتی بوده است از همین استانی كه تیسفون و بغداد هم در آن بودهاند و شاهراه بزرگ شرق و غرب هم از آن میگذشته و شاید همین شاهراه هم سبب بوده كه همتهای این بازرگانان را از حد محلّی فراتر میبرده و آنها را در مسیر این راه طولانی به شناختن اقوام مختلف و آشنایی با زبان و فرهنگ ایشان رهنمون میشده است.
ص: 81
جاده خراسان
این شاهراه بزرگ كه راه خراسان خوانده میشد به تدریج نام جاده ابریشم به خود گرفت. ابریشم كه امروز فراوان و در دسترس همه است در روزگار قدیم كالایی كمیاب و گرانبها و در همهجا و به خصوص در امپراطوری روم بسیار مطلوب بود. اهمیت این كالا از آنجا سرچشمه میگرفت كه منشأ آن رازی بود كه جز در چین هیچكس از آن اطلاعی نداشت. ایران چه هنگامی كه هنوز با طرز تهیه ابریشم آشنا نبود و چه هنگامی كه خود كشوری ابریشمخیز گردید همواره در تجارت این كالا نقش اساسی داشت و یكی از عوامل مهمی كه در تمام دوران ساسانی بر روابط بین دولت ایران و دولت روم اثر مستقیم داشت همین تجارت بود چون در هرحال جاده زمینی ابریشم از ایران میگذشت و راه دریایی آن هم خارج از نفوذ اقتصادی و سیاسی دولت ایران نبود و چنانكه پیش از این به اجمال گذشت هم حمله حبشیها به یمن به تحریك و كمك رومیها، و هم لشكركشی انوشروان به یمن برای بیرون راندن حبشیها از یمن و قطع نفوذ رومیان از آنجا، ریشه در همین رقابت اقتصادی و تا حدی هم حفظ سیطره بر بازار پرسود ابریشم داشت.
بازار بغداد
این سیاست اقتصادی دولت ساسانی و موقعیت خاص طبیعی و بازرگانی بغداد باعث شده بود كه این منطقه در دوران ساسانی یكی از مراكز مهم بازرگانی جهانی و محل آمدورفت بازرگانان از هرقوم و قبیلهای گردد و یكی از ایستگاههای معروف در آن شاهراه بزرگ شود و به سبب همین موقعیت مهمی كه یافته بود در دوران ساسانی در این محل هرسال به مدت یك ماه یك بازار جهانی تشكیل میشد كه هم از اطرافواكناف آن شاهنشاهی و هم از خارج آنجا در طول آن شاهراه بازرگانان با كاروانهای بزرگ و پركالا بدانجا روی میآوردند و به مدت یك
ص: 82
ماه در آنجا به دادوستد میپرداختند.
در روایات تاریخی چند خبر درخور تأمل درباره این بازار را میتوان یافت كه از آنها میشود تا حدی به گسترش جغرافیایی و قدرت اقتصادی آن پی برد.
یكی روایتی است در تفسیر معنی بغداد كه در آن آمده كه بازرگانان چینی چون در بازار بغداد سود سرشاری نصیبشان میشد در بازگشت میگفتند این سود را بغ داد یعنی خدا به آنها داده در این تفسیر به مناسبت لقب پادشاه چین كه به او بغپور میگفتهاند بغ را خدا یا بت چینیان پنداشتهاند كه صحیح نیست ولی جمع بین بازرگانان چینی و بغداد و بغپور در این روایت درخور تأمل است.
روایت دیگر در تاریخ ایران است در شرح وقایعی كه بین هرمز پادشاه ساسانی و بهرام چوبینه سردار معروف او اتفاق افتاد. در این واقعه آمده: بهرام كه سر از فرمان هرمز پیچیده بود به او نامه كرد كه از شاهی كناره جوید و آن را به پسرش خسرو پرویز واگذار كند، آنگاه دستور داد تا سكههایی به نام خسرو پرویز زدند و برای اینكه آنها را هرچه سریعتر به همهجا پخش كنند آنها را با كاروانهای بازرگانان به بازار بغداد فرستاد تا در آنجا مورد معامله قرار گیرند.
روایت دیگر هم كه از اهمیت اقتصادی و مالی این بازار خبر میدهد همان است كه در منابع عربی اسلامی درباره تاراج این بازار به دست مثنی بن حارثه شیبانی در سال 12 یا 13 هجری وارد شده. برطبق این روایت ایامی كه مثنی و خالد بن الولید در حدود انبار و دیگر مناطق مرزی ایران سرگرم تاختوتاز و قتل و غارت بودند مصادف با برپایی بازار سالیانه بغداد بود و گویند كه مردم انبار برای اینكه آن تاراجگران را از سر خود بازدارند به آنها گفتند در بغداد بازاری برپاست كه اگر به آن دست یابید به اندازه تمام خراج عراق در آنجا مال و تنخواه خواهید یافت.
هرچند در دوران اسلامی و هنگامی كه منصور در آنجا شهر مدینة السلام خود را ساخت و بسیاری از محلهای بغداد و حومه آن به تدریج جزء آن شهر
ص: 83
گردید. هم خود آن محلها و هم مالكان آنها به نامهای عربی خوانده شدند و گذشتههای تاریخی آنها در پس این نامها پنهان ماند ولی با همه این احوال باز تا مدتها در دوران اسلامی هم بسیاری از آثار سابق آن حتی با تغییر نام همچنان نشانیهای گذشته را در خود حفظ میكردند.
نوشتهاند قریهای كه در مربّعه ابی العباس در بغداد قرار گرفته بود یعنی همان جایی كه به اقطاع به ابو العباس واگذار شده و به مربّعه (یعنی چهار راه یا چهار سوی) ابو العباس معروف شده بود از آن یكی از دهقانان ایرانی بود كه اعراب آنها را بنوزراری میخواندند «1» كه ظاهرا فارسی آن خاندان زریران بوده و در نزدیكی همین محل هم پلی بوده كه آن را هم در عربی «قنطرة ابی الجوز» میگفتهاند. ابو الجوز هم نامی بوده است كه اعراب یكی از دهقانان همین محل و اهل همین ده بغداد را به آن نام میخواندهاند شاید به سبب آنكه در زمینهای خود درخت گردو زیاد داشته و محصول گردوی او فراوان بوده «2».
یكی از محلهای بغداد به نام شهار سوج الهیثم خوانده میشد. شهار سوج شكل عربی چهارسو است كه نام فارسی آنجا بوده «3» محل دیگری هم كه در جای دیگر همین كتاب به شكل سویقة الهیثم «بازارچه هیثم» آمده از همین قبیل است.
در تاریخ بغداد از قول احمد بن موسی از دهقانان بادوربا آمده كه گفت:
«قطیعة الربیع» (یعنی زمینهایی كه به ربیع به اقطاع داده شده بود و به نام او خوانده میشد) كشتزارهایی بودند از آن مردمی از دهی به نام بناوری از روستای فروسیج از بادوربا (تاریخ بغداد، ص 88) و نهر طابق را بابك بن بهرام بن بابك از برابر قصر عیسی (یعنی كاخ شاپور) ساخته بود (تاریخ بغداد، ج 1 ص 91) و بنی زریق كه پلی به نام «قنطرة بنی زریق» به نام آنها خوانده میشود از دهقانان بادوربا هستند (تاریخ بغداد، ص 91) و جایی كه به نام سوق الثلاثاء (سهشنبه بازار)
______________________________
(1). تاریخ بغداد، ص 84.
(2). تاریخ بغداد، ص 84.
(3). تاریخ بغداد، ص 85.
ص: 84
معروف است از آن قومی از اهل كلواذی و بغداد بوده (تاریخ بغداد، ص 96) و مربّعة الفرس محلی بوده در بغداد (تاریخ بغداد، ص 114) در روایتی آمده كه با اهل عین تمر و انبار و كلواذی نیز صلح شد و بغداد هم از منطقه كلواذی است. و آنها كه خرید و فروش زمین بغداد را جایز ندانستهاند این روایت به آنها نرسیده» (تاریخ بغداد، ج 1 ص 16).
چند نكته درخور توجه
در لابلای اخباری كه درباره بغداد و بنای شهر منصور در آنجا در تاریخها آمده گاهی به مطالبی برمیخوریم كه خود آنها به تنهایی جلب نظر نمیكنند ولی چون با مطالب دیگری در همان زمینهها در یك رده قرار گیرند و با موارد مشابه سنجیده شوند نكتههایی را بازگو میكنند كه برای روشن ساختن تاریخ آن دوران و درك بهتر گوشههای ناروشن آن درخور توجه مینمایند.
در خبرها آمده كه چون منصور به قصد انتخاب جایی برای ساختن شهری كه آنجا را مقر خلافت خویش سازد به این منطقه بغداد كه آنجا را سرزمینی آباد و پرنعمت و فراخبوم یافته بود آمد و با دهقان بزرگ آنجا كه در مآخذ عربی او را صاحب بغداد خواندهاند و به جز بغداد در همین ناحیه مالك ده دیگری هم به نام وردانیه بوده است در آنباره مشورت كرد آن دهقان از مواهب طبیعی و مزایای اقتصادی و موقع جغرافیایی آن سرزمین بهگونهای سخن گفت كه منصور را هرچه بیشتر در قصد خود راسختر سازد و او را وادارد كه شهر خود را در همانجا بنا كند و همانجا استقرار یابد. دهقان به او گفت: در بغداد فرود آی زیرا بغداد در میانهی چهار بخش آباد قرار دارد. دو بخش در جانب شرق دجله و دو بخش در جانب غرب آن و هرگاه در سالی یكی از این بخشها را آفتی رسد و نقصی در محصول آن پدید آید از بخشهای دیگر به آسانی جبران گردد. و تو در اینجا در مسیر راههای بسیار قرار داری، راههای زمینی و آبی و از راه دجله
ص: 85
و فرات به همهجا دست خواهی داشت «1».
این خبری است عادی ولی چون باخبر دیگری كه آن هم در موردی مشابه همین است سنجیده شود مفهوم دیگری خواهد یافت. آن خبر این است: هنگامی كه حجاج بن یوسف كارگزار سفّاك خلافت اموی در عراق نماینده خود را نزد دهقان منطقه واسط، كه او هم آنجا را برای ساختن بناهایی به قصد اقامت در آنجا پسندیده بود، فرستاد تا زمینی را برای همین منظور بخرد، آن دهقان كه نامش را داوردان نوشتهاند، از آن منطقه و زمینهای آنجا معایب بسیار برشمرد و در آنباره بهگونهای سخن گفت تا مگر حجاج را از اندیشه ساختن بنا و اقامت در آنجا بازدارد. و چون نماینده حجاج در بازگشت او را از آنچه دهقان گفته بود آگاه ساخت حجاج گفت این شخص مجاورت ما را خوش نمیدارد و هر آنچه گفته بدین قصد بوده كه ما را از اقامت در آنجا منصرف سازد. پس بیآنكه به گفتههای دهقان وقعی نهد دستور داد تا در همانجا آنچه را میخواست بسازند «2».
این نخستین بار نبود كه حجاج خود را در این منطقه موجودی نامطلوب و شخصی نامرغوب مییافت. او پس از جنگها و خونریزیهای فراوان كه در دوران اقامت در بصره در همه مناطق تحت فرمان خود راه انداخته بود، بر آن سرشده بود كه در كوفه اقامت گزیند و به همین قصد هم به آنجا انتقال یافته بود ولی چون اقامت خود را در آنجا برای مردم كوفه ملالانگیز و آنان را نسبت به خود كینهتوز یافت از اقامت در آنجا صرفنظر كرد و از همانجا بود كه نماینده خود را با مبلغی هنگفت برای خرید زمینی در واسط نزد دهقان آنجا فرستاد «3».
این خبر هم عادی مینماید چون حاكی از آن است كه مردم كوفه هم مجاورت حجاج را خوش نمیداشتهاند و این هم امری طبیعی بوده ولی چون همین خبر باخبر دیگری در موردی مشابه یعنی برخورد مردم كوفه با منصور
______________________________
(1). دلیل خارطة بغداد، ص 24.
(2). یاقوت معجم البلدان، 4/ 883 به بعد.
(3). یاقوت معجم البلدان، 4/ 883 به بعد.
ص: 86
نخستین خلفای عباسی كه درست عكس این بوده است سنجیده شود، این سنجش به هریك از آنها مفهومی خاص میبخشد. آن خبر این است كه سران سپاه خراسان، آنها كه عباسیان را از عزلت و نهانگاه خود تا تخت خلافت بركشیده بودند تا پیش از آنكه زمینه را برای اعلام خلافت و آشكار ساختن نام آنها آماده بیابند بهترین نهانگاه آنها را همین كوفه میدانستند كه امویان را بر نمیتافت و بهترین محافظان آنها را همان مبارزانی یافتند كه نخستین نهال اسلام ایرانی را در برابر اسلام اموی در همین شهر كوفه كاشتند و از آن پاسداری كردند تا آن را بدان پایه رسانیدند و طبیعی بود كه چنین جایی كه برای نخستین خلفای عباسی هم كه هنوز خود را برآورده ایرانیان میدانستند، ناآشنا و بیگانه نبود كسانی چون حجاج خود را در آنجا عنصری نامطلوب بلكه منفور بیابند.
مقدسی در كتاب احسن التقاسیم در مورد بنای بغداد به نكتهای توجه كرده كه دیگران كمتر بدان توجه داشتهاند، وی گوید: فضل و اعتبار بغداد به خراسان باز میگردد چون این شهر برای آنها ساختهشده «1». آنچه مقدسی بدان توجه داشته و در این عبارت بدان اشاره كرده این است كه انتخاب بغداد بهعنوان پایتخت خلافت نوبنیاد عباسی هم دنباله همان حركت عظیمی بوده است كه از خراسان شروع شده و میبایستی در همینجا یعنی در قلمرو ایرانی استقرار مییافته است.
و چون اخبار دیگری كه پیرامون همین مسایل مربوط به استقرار عباسیان در این منطقه در مآخذ تاریخی آمده در پرتو همین نكتهای كه مقدسی بدان اشاره كرده مورد مطالعه قرار گیرند هریك مفهوم روشنتری خواهند یافت. مثل این خبر كه منصور پس از مشورت با دهقان بغداد به شرحی كه گذشت، شهر خود را نه در بغداد، بلكه در سرزمین وسیعی كه مجاور بغداد بود و آنجا را دستهای از اعراب تصرف كرده و در آنجا اقامت گزیده و نام آن را مزرعة المباركة گذاشته بودند، بنا كرد و همه آن اعراب را از آنجا به جاهای دورتر كوچانید «2». این خبر
______________________________
(1). احسن التقاسیم، ص 302 «و فضل بغداد راجع الی خراسان لانها لهم بنیت».
(2). دلیل خارطه بغداد، ص 6.
ص: 87
كه ظاهرا ساده مینماید و تنها این را میرساند كه خلیفه نمیخواسته در كنار محل اقامت او قبایل چادرنشین عرب زندگی كنند، چون در مجموعه خبرهای مربوط به قیام خراسانیان و جنگهای سخت و مستمر آنها از اقصی نقاط خراسان گرفته تا سرزمین مصر با اعراب كه مدافعان سرسخت خلافت اموی بودند با دقّت بررسی شود و نامههای ابراهیم امام سردودمان همین خلفای عباسی هم به سران سپاه خراسان در مورد اعراب در نظر گرفته شود آنوقت مفهوم واقعی خود را خواهد یافت و آن این است كه منصور از زمین بغداد كه دهقان آنجا با رضایت خاطر در اختیار او میگذاشت چشم پوشید و به زمینی كه اعراب در آن ساكن شده بودند چشم دوخت تا آنها را از آنجا به جاهای دوردست بكوچاند. چون با آن سوابقی كه او را با اعراب مدافعان خلافت اموی بود و هنوز فراموش نشده بود اقامت آنها را در جوار خود مار در استین پروراندن میپنداشت.
و هرگاه آنچه در اخبار دیگری كه درباره بنای بغداد با ویژگیهای خلافت عباسی مستقر در آن شهر، یا انتخاب محلهایی از سوی بزرگان عباسی در حول و حوش پایتخت سابق ایران و زیستگاه اشراف ایرانی و سایر مسائل مربوط به انتقال خلافت اسلامی از امویان به عباسیان و از شام به بغداد آمده است، در پرتو همین نكتهای كه مقدسی بدان توجه كرده مورد مطالعه قرار گیرند بسیاری از مسائل ناروشن تاریخ این دوران تفسیرهای روشنتری خواهند یافت و از آن جمله تفسیری است كه یاقوت برای نام مدینة السلام، كه منصور شهر نوبنیاد خود را به آن نامیده بود، ذكر كرده و آن این است كه بخشی از شهر منصور باغی بود از آن مردی از ایرانیان به نام دادویه و بخشی دیگر آن شهر كهنهای بود كه یكی از شاهان ایرانی آن را ساخته ولی پیش از اتمام آن بیمار شده بود و چون از او پرسیدند كه نام آن شهر را چه بگذارند گفت: هلید و هروز یعنی بگذارید بهروز كه در عربی آن را سلامت معنی كردهاند. و چون این داستان را برای منصور تعریف كردند گفت: من آن را مدینة السلام نام میگذارم. «1» زیرا آن را نامی هم
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 1، ص 677.
ص: 88
معنی با آنچه از نام فارسی آنجا برای او ترجمه كرده بودند میدانست. از این شهر كهنه یا باروی قدیم بغداد كه منصور آن را تعمیر كرد و باروی شهر خود ساخت بلاذری هم در فتوح البلدان نام برده و به گفته او اینبارو از كناره دجله آغاز میشده و به رود صراط پایان مییافته است «1».
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 351 و 352.
ص: 89